طرح

سلام اینجا طرحهای زهرا است

طرح

سلام اینجا طرحهای زهرا است

وای میرفتیم مشهد اتوبوس میگرفتن مارو همه جا میبردن 

هتل

هتل خوب 

با غذا 

با کمترین هزینه

اگر ما 100 از جیب میزاشتیم ایشون 1000 از جیب میزاشت ولی نه اینکه کارشون زیاد بود مردم فکر میکردن چرا من انقدر پول ندارم

به هرچی متوسل میشدن برای پول حلال و کار درست کردن برای مردم

در هفته تقریبا تمام ایام هفته هیات های مختلف برنامه داشتن که من بشخصه دوتاشو میرفتم  

مثلا بعد از اون خونه با دست خالی یه خونه 8 واحده درست کردند 

میخواستیم بریم کل باقر اباد رو اباد کنیم

همشو برای ما ها ساختن گفتن هر کی یه واحد حتی شده اجاره بهش میدم زندگی کنه انقدر از این خونه به اون خونه نباشه

کارتون هم همونجا بهتون میدم اگر پیدا نکردید

50 متر و 55 متری بود ولی دو خوابه در اورده بودند کف طرح پارکت 

دیگه تقریبا داشت تموم میشد که سید گرفتن

ما هممون دهنمون باز مونده بود

سید

معاون حزب الله گرفتن؟

مصطفی که مهندس این سازه بود از بالا انداختن پایین البته نمرد الکی گفتن مرده من دیدمش توی بیمارستان 


کسی نبود بیکار باشه

یا کار  خیلیا کارو از اونجا یاد گرفتن حتی خیاطی 

یا دانشگاه

یا قران

یا بچه و همسر

حتی عقیدش این بود خانومی که بچه نداره باید کار کنه حالا یا توی خونه یا بره سر کار 


چقدر بچه هارو بهم معرفی میکردند برای ازدواج

شاید چند نفر رو تو ذهنش برای یک نفر میورد ولی بهترین رو معرفی میکرد از دید خودش 

عین یک برادر

همیشه میگفت من مثل برادر بزرگه زهرا هستم 

بیشتر از بچه هاش ما هیاتی ها  رو دوست داشت 

رفت

برادر بزرگم رفت

سید کجایی ببینی ابجی کوچپیکت حسین کوچولو شده 

بعد تو هیات که بکار نمیشتیم بعد از مراسم خانومها پشت پرده اقایون اونور 

خانوما ها با خانومها مینشستیم انقدر حرف میزدیم با هم 

چقدر راهنمایی در زمینه تحصیلی میگفتیم 

همه تحصیل کرده

همه خانوم همه با حجاب اقاسید برای خانمها هم یک هیات زد 

هیات محبان زهرا 

من با افتخار شدم مداحشون و بعضی وقتا که سخنران نداشتن سخنران 

رفت

دیگه یکی از بچه ها که صاحب خونه بود با لگد بیرونمون میکرد خخخخخخ

میشستیم دیگه اونجا هر چقدر دلمون بخواد بعد از مراسم حرف میزدیم میخندیدیم 

ماه رمضان ها تولد امام حسن برنامه داشتیم افطاری میدادیم 

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت

رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم

وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن

در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد